-
خداحافظ رفیق بی کلک مادر!
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 12:04
هو الباقی عکسها می گن که من تو بغل تو بودم و حالا می فهمم که چرا... بچه که بودم، دوم دبستان که بودم، خونه مون تازه رفته بود شوش دانیال و جنگ تازه تموم شده بود. بابا فقط جمعه ها میومد شوش و بقیه هفته رو دهلران بود، انتقالی بهش نمی دادن... خیلی تنها بودیم... خیلی بد بود... تو فشار خون داشتی و همیشه که زیاد کار میکردی...
-
یا من ...
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 12:59
یا من اسمه دوا و ذکره شفا و طاعته غنا، ارحم من راس ماله الرجا و سلاحه البکا ... ای دوست! شکسته ایم، مشکن ما را اینگونه به خاک ره میفکن ما را ما در تو به چشم دوستی می بینیم ای دوست! مبین به چشم دشمن ما را از همه دوستان طلب دعا به درگاه حق برای مادرم که سالیانی در بستر بیماریست دارم ...
-
به خاطر تو...
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 14:20
به شوق اول پاییز وقت دیدارت .... تو ای بهار ترینم خدا نگهدارت سلام... سنت رو می شکنم... به خاطر تو که به یادم هستی... به خاطر تو که تاریخها غبار ذهنت نشده اند... به خاطر تو که می بینم تارعنکبوت نبسته هنوز خاطرات شیرینمان ... آقارضا! خیلی آقایی! سلام ما رو به اونور دنیا برسون و بگو به اونور دنیا که یک دنیا در اینور...
-
دو سال هم گذشت و تو از در نیامدی... دومین ساگرد وفات عمو!
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 19:18
الهی! به رحمت رحمانیهات نطقم دادی، به رحمت رحیمیهات سکوتم ده... آمین!
-
سالگرد وفات ...
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 03:15
از سکوت عمو یه سال میگذره...
-
:: آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت... ::
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1383 16:45
بـــنال بــــلبل اگر بـــا منت سر یاریست که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست . . .
-
:: سـ مثل سلام ::
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1383 13:38
ای عشق! نه آبی نه سپیدیـــــم هنوز در شهر امیـــــــــــــــد، نا امیدیم هنوز دیدی که چه کرد دست شب با من و تو در باز و به دنبال کلیدیـــــــــــــــم هنوز . . . از دوست عزیزم ایرج زبردست
-
:: ... ::
شنبه 8 فروردینماه سال 1383 06:59
« هو » خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود و ماه راز بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد که عشق -ماه بلند من- ورای دست رسیدن بود ¤ ¤ ¤ گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما بهار در گل شیپوری مدام گرم...
-
:: درها برای بسته شدن آفریده شد... ::
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1382 12:31
نمیدونم چرا این عکس رو بالا زدم ولی خوب منم دوست دارم که عید رو به همتون تبریک بگم... ولی خودم یه احساس بدی دارم... یه احساس که آزارم میده... احساس بیتفاوتی سال نو... احساس بیحوصلگی... دیگه اون شور و شوق سابق رو ندارم... حس نزدیک شدن سال جدید... حس عیدی گرفتن... حس مسافرت رفتن... حس دیدن فامیلا... حس...دارم میرم...
-
:: ... ::
یکشنبه 24 اسفندماه سال 1382 19:53
¤ ¤ ¤ چه سرنوشت غمانگیزی، که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود ¤ ¤ ¤
-
:: مترسک ::
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 12:34
... مگر سرمایهی مترسک چیست جز حماقت کلاغها ...
-
:: تحلیل فرآیند برداشت پول از عابربانک ::
یکشنبه 10 اسفندماه سال 1382 15:08
پسرها: ۱- با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک. ۲- کارت رو داخل دستگاه میذارن. ۳- کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن. ۴- پول و کارت رو میگیرن و میرن. دخترها: ۱- با ماشین میرن دم بانک. ۲- در آینه آرایششون رو چک میکنن. ۳- به خودشون عطر میزنن. ۴- احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن. ۵- در...
-
:: ققنوسهای سوخته بر سقف آسمان ::
شنبه 9 اسفندماه سال 1382 17:46
... ... ققنوسهای سوخته بر سقف آسمان ... ... هفتاد و دو تا!
-
:: محرم است که امسال بیصدا آمد... ::
جمعه 1 اسفندماه سال 1382 11:39
نمی دونم چرا ولی قلبم میلرزه وقتی که دوباره ایام محرم میشه ... باور کنین که جناب خودشون هم دیگه خسته شدن از بس ملت رگهای گردنشون رو شمردن... بیاین در کنار دلتنگیهامون برای ایشون، سرمون رو بذاریم رو شونههاشون و کمی بیشتر دل بدیم بهشون. میفرمایند: زندگی یعنی عقیده و تلاش برای آن! من نمیدونم چه سریه. ایشون که جای خود...
-
:: باز جوید روزگار وصل خویش ... ::
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 18:20
« هو » یه روز فک میکردم که هیچوقت پیش نمیآد که من، ... ، بشینم سر درسم و شب و روزم رو درس تشکیل بده ... ولی شد و چه جورشم شد، طوری که حتی وبلاگم رو هم آپدیت نکردم. چند روز پیش داشتم به یکی از بچهها میگفتم که وبلاگ دلبستگی نداره، یعنی داره ولی ما نباید دلبستهش بشیم. بهش گفتم که ما چنتا دوست هستیم که ... میخوام...
-
:: مهر کردند و دهانش دوختند ::
سهشنبه 27 آبانماه سال 1382 21:47
« هو » ای مرغ سحر!عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد ایــن مدعیان در طلبــش بــیخبرانند آن را که خـــبر شد خــبری باز نیامد ... و در پناه حق تعالی ... التماس دعا برای عموقاسم سرگردان در هیجدهم
-
:: یک سال هم گذشت ... ::
سهشنبه 13 آبانماه سال 1382 10:39
آری! دوباره راهی سطل زباله شد این شعر هم که قبل تولد مچاله شد یک سال هم گذشت و کسی دل به من نداد یک سال هم گذشت و کسی بیست ساله شد ماندم ولی ... ولی کسی از راه برنگشت ماندم ... و خندههام که ماسید و ناله شد کمکم تو هم شبیه من از یاد میروی دیدی که نامههات به آتش حواله شد؟ من شاعرم؛ و تازه خودم را سرودهام تنها دلم...
-
:: شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن ::
دوشنبه 5 آبانماه سال 1382 14:17
«یا ذا الجلال و الاکرام» ماه رمضان شد، می و میخانه برافتاد بزم طرب و باده بـه وقت ســحر افتاد از همه عزیزانم میخوام که... تقاضا دارم که... خواهش میکنم که تو دعاهاتون، خلوتاتون، شبهاتون، نمازاتون... آقای یوسفی عزیز رو از یاد نبرین! التماس دعا!
-
:: فکیف ترحمنی یا ستار العیوب! ::
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1382 13:15
... ما یه جمعی هستیم ... به جز من که نخاله هستم بقیه همه دارن میرن بالا بالاها ... اونجایی که حتی چشام من هم نمیتونن دنبالشون کنن ... میرم پیششون زانو میزنم ... حرف میشنوم ... نازم میکنن ... منو با این فلاکتم میبینن ... هیچی هم نمیگن ... نمیدونم دارم چی میگم ... فقط یه خواهش از همتون دارم، از همهی اونایی که...
-
:: باشد اندر پرده بازیهای پنهان... ::
دوشنبه 28 مهرماه سال 1382 16:48
صبح زود از خواب پاشدم. مثل هر یکشنبه و سهشنبهی دیگه. تو جام اینور و اونور شدم و ... ساعت ۷:۰۰ بود که رسیدم آزادی. هوا خوب بود. واقعا ملس بود. راه افتادم برم دانشگاه ... ۷:۲۰ دقیقه بود که رسیدم دانشکده. از پلههای سوت و کورش رفتم بالا. در کلاس ۳۰۳ باز بود ... دیدم دکتر دورعلی تنها اونجا وایستاده. منم رفتم نشستم بر...
-
:: با من بسوز تا که بدانی چه میکشم -۱- ::
جمعه 18 مهرماه سال 1382 18:29
آنانکه آفتاب را، به زندگی دیگران ارزانی میدارند، نمیتوانند خود از آن بیبهره باشند. سر جیمز باری Those who bring sunshine to the lives of others cannot keep it from themselves Sir James Barri
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مردادماه سال 1382 22:29
میگن که مرغ حق (خدا) خیلی خوشنشینه و همهجایی هم آشیونه نمیکنه. اگه هم جایی نشست با کوچیکترین غفلتی میپره و میره. این مرغ حق اگه بخواد توی دلی آشیونه کنه، به محض اینکه سر سوزنی از اون آشیونه رو به غیر بدی زودی میپره و میره و ... باید دوباره کلی انتظار بکشی که برگرده: دمت در نهانخانه دل نشیند به نازی که لیلی به...